یوسف و رفعت دو دوست و همکار پلیس هستن که با همدیگه مثل برادر میمونن و در تلاش هستن که یه عملیات بزرگ برای دستگیری فروشنده مواد شرف داستانلی ترتیب بدن و شرف که خودشو تو خطر دستگیری میبینه سعی میکنه با رشوه دادن به این دو پلیس خودشو نجات بده و ابتدا به یوسف پیشنهاد میده و یوسف به شکل بسیار سردی پیشنهادش رو رد میکنه ولی رفعت با او هم عقیده نیست فقط طرف خودشو مشخص نمیکنه ،خیلی مدت کوتاهی بعد از عملیات یوسف تو تله ای که دوستش یعنی رفعت براش درست کرده میافته و زندانی میشه و این زندانی شدنش موجب میشه همسرش مریم و سه تا بچش زنگیشون تباه بشه ولی بیشترین تاوان رو کوزگون میده، کوزگون بیست سال دور از خانواده و خونه خودش تو یه اسارت بزرگیه و مجبوره مجادله کنه. ناپدید شدن ناگهانی کوزگون، دیلا رو به شدت تحت تاثیر قرار میده چون اون علاوه بر همبازیش اولین عشقش رو هم از دست میده و هنوز زخم عشق کوزگون تو قلبش مونده بیست سال بعد از این قضیه دیلا که برای درس خوندن به لندن رفته بود تصمیم میگیره به شهر خودش برگرده و کوزگون هم تو نوشهیر مامور میشه تا از دیلا محافظت کنه و همین باعث میشه به دنیای بچگی خودش برگرده برگشتن کوزگون فقط دیلا رو نه بلکه همه افراد اونجا رو قراره تحت تاثیر بذاره…