ونوس سیاه (فرانسوی: Vénus noire) فیلمی فرانسوی در ژانر درام به کارگردانی عبداللطیف کشیش است که در سال ۲۰۱۰ منتشر شد. کشیش این فیلم را بر اساس داستان زندگی غمبار زن سیاهپوستی به نام سارا بارتمن ساخت.ونوس سیاه در شصت و هفتمین دوره جشنواره فیلم ونیز نامزد دریافت شیر طلایی این جشنواره بود.
داستان فیلم در قرن نوزدهم میلادی میگذرد. یک کارفرمای سفید پوست، زن سیاهپوست جوانی را از آفریقای جنوبی به انگلستان میآورد و وی را همانند یک جانور در قفس زندانی کرده و در بازار مکاره به نمایش میگذارد....
توضیحات :
عنوان فارسی : ونوس سیاه
کارگردان : عبداللطیف کشیش
تهیهکننده : مارین کارمیتز
نویسنده : عبداللطیف کشیش
گالیا رالوا
فیلمنامهنویس : عبداللطیف کشیش
بازیگران
یاهیما تورس
اولیویه گورمه
ژان کریستف بووه
جاناتان پینار
پس از شماری جایزه طراز اول، شیر طلائی ونیز برای اولین فیلمش "تقصیر ولتر است" درسال 2000، چهار سزار برای "پرهیز" در سال 2004، و شماری جایزه جهانی برای "دانه و ماهی سفید" یا "راز دانه" در سال 2007، عبدالطیف کشیش، کارگردان فرانسوی متولد تونس، با "ونوس سیاه"، فیلمی بسیار عمیق، دردناک و کوبنده به مرحله بالاتری از کارگردانی دست می یابد.
عبدالطیف کشیش در این فیلم از ورای زندگی نامه "سارتیه بارتمن"، زن جوان سیاهپوستی که توسط کارفرمای سفید پوستش، در قرن نوزدهم، از آفریقای جنوبی به انگلستان آورده می شود تا همچون جانوری در قفس در بازار مکاره ها به نمایش گذاشته شود، به اعماق خشونتی که از یک سو به یک انسان، سپس به یک سیاه پوست و سرانجام به یک زن اعمال می شود رخنه می کند. ماجرائی که در آن زمان جز در انگلستان، انزجاری نیافرید.
"ونوس سیاه" یا "ونوس هاتن تات"، زن سیاهپوستی را با جثه ای حجیم و باسنی بسیار بزرگ در قفسی نشان می دهد که توسط مرد سفید پوست ویا در واقع صاحب او همچون عنتری، به رقص واداشته می شود. در پایان هر نمایش، مرد رام کننده از تماشاچیان می خواهد که باسن او را لمس کنند. این زن به سختی یک چنین تحقیری را می پذیرد اما ناچار است تحمل کند و به کمک الکل به کار خود ادامه میدهد. در پی اعتراضاتی که در مجلس انگلستان به این تجاوز به حقوق انسانی یک شخص می شود و عرصه را بر کارفرمای سفید پوست او تنگ می کند، او "ونوس سیاه" خود را، زیر نفوذ یک دوره گرد شارلاتان دیگری چون خود او، به فرانسه می آورد و این موجود، که قربانی یک حقه باز معرکه گیر دیگر شده، اسباب تفریح اشراف در شب نشینی های انچنانی آنها می شود.
از ورای صحنه هائی بسیار کوبنده، چه در آکادمی علوم فرانسه که داشنمندانش می خواهند از نزدیک بر خی خصوصیات عجیب جسمی این زن را مطالعه کنند و در عین حال اولین تئوریهای علمی نژادپرستانه را پایه ریزی می کنند و چه در شب نشینی ها، عبدالطیف کشیش، مسئله متفاوت بودن، سوءاستفاده از انسانها، بی دفاعی شماری از آنها را به شکلی بسیار ماهرانه و بدون صحنه های اضافی که در فیلم قبلی اش "دانه و ماهی سفید" یا "راز دانه" بسیار دیده می شد، نشان میدهد.
عبدالطیف کشیش علیرغم این که مرثیه سرائی نمی کند، فیلمی می سازد که همچون یک پتک به صورت تماشاگر می خورد. ضربه ای که تا مدتها اثرش احساس می شود. ضربه از این جهت که "ونوس سیاه" که حاضر نیست، پس از معاینه های علمی، اندازه گیریهای اعضای بدن، فک و سر، آلت جنسی خود را به بهای بسیار گزاف به پژوهشگران و دانشمندان آن زمان نشان دهد و پس از آن از حمایت جامعه علمی و در صدر آن "ژرژ کوویه"، "آناتومی شناس" بنام اوائل قرن نوزدهم، برخوردار شود، تحت تأثیر شارلاتان بی اخلاقی که اسیرش شده، به بهائی بسیار کمتر ارزش هایش را از دست می دهد. و بر خلاف کسانی که با هر قیام بیشتر به آزادی نزدیک می شوند، او با هر قیام بیشتر سقوط میکند و به خواست های بیش از بیش خوار کننده "صاحبش" تن در می دهد، کم کم سر از روسپی خانه های بی ارزش در می آورد و سپس در کنار خیابان تن بیمار خود را عرضه می کند و بر اثر سینه پهلو و بیماری مقاربتی در فقر می میرد. اما جنازه اش هم منبع در آمدی برای عامل بدبختی او می گردد که آن را، به آکادمی علوم، برای تشریح می فروشد.
دردناک تر از آن این است که زنی که در آغاز به شدت از بخشی از جسم خود و یا تنها بخشی که تا حدودی اختیارش را داشت، دفاع می کرد، حتا پس از مرگش هم سالها مورد تجاوز، یعنی تجاوز نگاههائی قرار گرفت که علیرغم خواست او به این عضو انداخته می شد. بدین معنا که دکتر "کوویه" پس از تشریح جسد، مغز و آلت جنسی نامتعارف او را در شیشه ای پر از الکل قرار داد که تا سال 1976 در موزه انسان شناسی پاریس قابل دیدن بود و سپس به انبار فرستاده شد. قالبی گچی از بدن وی هم که در همان سالها در آکادمی علوم طبیعی گرفته شده بود نیز تا سال 1976 در همان موزه قابل دیدن بود.
در پایان دوران آپارتاید، در سال 1994 ، روسای قبیله "خوی زان" از"نلسون ماندلا" خواستند بازمانده های بدن "ونوس هاتن تات" (هاتن تات به معنای موجودی میان انسان و شمپانزه و یا حلقه گمشده داروین) را از فرانسه بگیرد و به آفریقای جنوبی باز گرداند. در سال 2002 قانون بازگشت "ونوس هاتن تات" در سنای فرانسه به تصویب رسید و در روز 9 اوت 2002 ، به مناسبت روز زن در آفریقای جنوبی، بازمانده های "ونوس سیاه" در منطقه زادگاهش "کیپ تاون" با حضور "تابوم بکی"، رئیس جمهور و شماری شخصیت خارجی به خاک سپرده شد.
عبدالطیف کشیش در مورد چگونگی آشنائی با زندگی "سارتیه بارتمن"می گوید که بحث های در گرفته میان فرانسه و آفریقای جنوبی توجه او را به این موجود جلب کرد و پس از تحقیق درباره ی زندگی او منقلب شد. او درجائی می افزاید : " با بالا رفتن سن، من مسئولیت بیشتری نسبت به دیگران احساس می کنم. و چون این دیگران هستند که باید حاصل کارم را ببینند، این کار می بایست در ارتباط با اجتماع و برایش سودمند باشد. از سوی دیگر می خواهم دیگران را در نگرانی های خود سهیم کنم چرا که من در دهه حاضر میزان نگرانی ام نسبت به گذشته افزایش یافته و این نگرانی را در دیگران هم احساس می کنند. من به زعم خود تلاش می کنم این اضطراب را مهار کنم، آن را برای خودم و دیگران تجزیه و تحلیل کنم. اما در پایان باز می بینم که کاری جز مطرح کردن پرسش انجام نداده ام"...
حال ببینیم هنرپیشه ای که با مهارت کامل در غالب "ونوس سیاه" رخنه کرده و جسمش نیز به وی در این راه کمک می کند کیست ؟ او "یاهیما تورس" نام دارد. در کوبا به دنیا آمده و پنج سال پیش کوبا را به قصد پاریس ترک کرده است. عبدالطیف کشیش روزی که در تراس کافه ای در محله عرب نشین پاریس نشسته بود "یاهیما" را که در حال گذر بود دید. بلافاصله دستیارش را برای آشنائی با وی فرستاد اما چون در آن زمان مشغول ساختن فیلم قبلی اش بود، این ارتباط مسکوت ماند. در سال 2008 بار دیگر دیداری اتفاقی میان این دو رخ داد و چون عبدالطیف کشیش در حال انتخاب هنرپیشگان برای "ونوس سیاه بود" ، هیچ کس دیگری نمی توانست با کاندیداتوری "یاهیما" رقابت کند. منتها "یاهیما" هنوز به اندازه کافی چاق نبود و ناچار شد طی هشت ماه 13 کیلو وزن اضافه کند. بعد یاد گرفت چگونه لهجه خود و صدایش را تغییر دهد تا بیشتر به شخصیت "ونوس سیاه" نزدیک گردد. "یاهیما تورس" سپس موهای سرش را تراشید تا بر آن کلاه گیسی شبیه به موهای "سارتیه بارتمن" بگذارند. این تغییرات و بازی کاملأ طبیعی این زن جوان بی تجربه در سینما، نیز یکی از عوامل موفقیت فیلم است. فیلمی که باعث شد عبدالطیف کشیش به درجه بالاتری در کار کارگردانی دست یابد و افق جهانی تری برای سینمای خود و فرانسه بگشاید. البته صحنه آرائی بسیار خوب فیلم را که به شکل تابلو پیش می رود هم نباید از نظر دور داشت.