النای جوان و زیبا و پدرش، توماس مدیریت یک هتل کوچک اما عالی در ساحل اقیانوس در غرب را بعهده دارد. النا که در سایه پدر و تحت محافظت فامیل مادری اش بزرگ شده، معنی عشق واقعی را هرگز نشناخته است. تا زمانی که او ادواردو را ناخودآگاه در وسط جنگل می یابد، و به صورت ناامید کننده ای عاشق او می شود و از پرستاری می کند.تاجر جوان و ثروتمند، به همان اندازه عاشق النا می شود، و آنها را در یک مراسم ساده در ساحل ازدواج می کنند.