داستان بر میگرده به قرن سیزدهم فرمانروایی سلطنتی لی وون…سال ۱۳۲۸ در اون موقع هرج و مرج زیاد بود… که در اون زمان شمشیر زنی استاد و قدرتمند وجود داشت که سبک او به آموزش بی چون شین کی.. معروف بود او همینطور شمشیر ش بی چون…. همه به دنبال آموزش بی چون و دزدیدن آن شمشیر بودند که در یکی از این شب ها خدا پسری به او میبخشد این استاد بزرگ همراه با معشوقه اش نام او را چین-ها میگذارند… و در همان شب دشمنانی که به دنبال آنها بودند سر می ر سند استاد با تمام وجود از خودش و معشوقه اش دفاع میکند اما سرانجام… میمیرد و آن نوزاد کوچک چین ها به دست یکی از محافظین با وفای استاد میافتد و این خدمتگذار با خود عهد میبندد تا از چین-ها نگهداری و محافظت کند…. چین ها بزرگ میشود و حال این خدمتگذار با وفا را عموی خود میداند و سال ها ی سال این خدمتگذار این راز را نگه میدارد… او به چین-ها به آموزش بی چون را یاد میدهد و سرانجام همه چیز برای او روشن میشود… در این حین با دختری آشنا میشود و داستان از اینجا رقم می خورد و چین-ها با اتفاقات جدید و….