“عزیز” تاجری مشهور و اهل کارادنیز است . پسر کوچک نزدیک ترین دوستش که به قتل رسیده رو به فرزندخواندگی قبول میکنه . عزیز همسرش رو سال ها پیش از دست داده و یک پسر و یک دختر داره .
“کارتال” پسر عزیز ، تا لحظه ای که “سلین” وارد زندگیش بشه دوست نداشته هیچ زنی رو وارد زندگیش بکنه . در حالیکه سلین در فرانسه (شهر Grasse) به دنبال عشق میگرده ، از لحظه ای که با کارتال آشنا میشه احساس میکنه اون چیزی که به دنبالش بوده رو پیدا کرده . سلین و کارتال حتی با اینکه میدونن عشقشون تنها در یک شب تمام خواهد شد ، باز هم دوست دارن این عشق رو تجربه کنن و عشق اونا از گراس تا ترابوزان و سپس استانبول کشیده میشه …