حمید و اكبر، دو جوانی كه در یك عكاسی كار می كنند، پس از مرگ صاحب مغازه نگران فروخته شدن مغازه توسط همسر او نرگس می شوند. آن دو در مقابل پیشنهاد خرید مغازه از سوی نرگس پولی ندارند، و به همین دلیل وقتی شایعه ازدواج نرگس با خواروبار فروش محله را می شنوند، هر دو به فكر ازدواج با او می افتند. اما نرگس كه قصد اصلی آنها را از ازدواج دریافته، به دو دوست اطمینان می دهد كه مغازه طبق قرار قبلی همچنان در اجاره آنها خواهد بود تا زمانی كه آن دو بتوانند مغازه را از او بخرند. حمید و اكبر كه در خواستگاری خود را رقیب یكدیگر یافته اند، دور از چشم هم برای كار به ژاپن می روند. در ژاپن رقابت میان آن دو ادامه می یابد و حمید با دوستش نصرت كه در ژاپن زندگی می كند، به خیال خود به جایی امن می رود و اكبر را در فرودگاه تنها می گذارد. اما اكبر نیز به لطف آشنا شدن با غفار، مهاجر بازنشسته ایرانی و دخترش مریم، به مسافرخانه ای می رود و از روز بعد در آشپزخانه یك رستوران مشغول به كار می شود. حمید كه پول هایش را نصرت ربوده، به اكبر روی می آورد و با وساطت غفار، او نیز در كنار مریم و اكبر به كار مشغول می شود. اما به هم ریختن آشپزخانه توسط یك ژاپنی نژادپرست، میانه دو دوست را باز به هم می زند. حمید كه بار دیگر از اكبر جدا شده و در یك شركت ساختمانی كار می كند، در حال تعقیب نصرت، از پلكان ساختمانی نیمه كاره سقوط می كند و پا و چشمش آسیب می بیند. اكبر برای فراهم كردن خرج عمل حمید، به رینگ بوكس می رود و به بهای مجروح شدن، دستمزد خوبی می گیرد. با كمك غفار، عمل جراحی حمید انجام می شود و دو دوست به ایران بازمی گردند. آن دو كه هنوز هم برای خرید مغازه عكاسی پولی ندارند، با مریم روبرو می شوند كه حاضر به ازدواج با حمید شده است. مریم با پولی كه پدرش به حمید داده، نرگس را راضی می كند مغازه اش را به طور قسطی به دو دوست بفروشد.