آقای باهری در آخرین لحظات زندگی پانصد متر از زمین خانه خود را به آقای كوهساری سرایدارش می بخشد. جهان مهر و جهانگیر، پسران آقای باهری برگه واگذاری پانصد متر زمین را به مریم دختر آقای كوهساری می دهند، اما یك جیب بر به نام سلطان وقتی مریم از ترمینال به خانه می آمده مدارك را از او می زند و برای برگرداندن سندها مقدار زیادی پول مطالبه می كند كه پسران آقای باهری حاضر به پرداخت این نیستند و می خواهند با ترساندن سلطان مدارك را از او پس بگیرند. اما سلطان مدارك را به مریم می دهد و از او می خواهد كه از حق خودش دفاع كند و نگذارد پسر آقای باهری سهم او را به برج سازان تهران دهد.از طرفی جهانگیر بی خبر از اینكه سلطان مدارك را به مریم كوهساری داده است با چند تن از برج سازان و واسطه های خریدار زمین با سلطان درگیر می شوند و سلطان هم با نارنجكی كه از دوست شهیدش به جا مانده به استقبال آن ها می رود.