مرد سالخورده ای (ز.بنیادی)، كه سوزن بان قطار است، سال های عمر خود را در منطقه ای دور افتاده با همسرش (زهرا یزدانی)، كه برای گذراندن زندگی شان در خانه قالیچه می بافد، زندگی می كند. آن دو آدم های فراموش شده ای هستند، و تنها فرزندشان به خدمت سربازی رفته است، و فقط یكبار با گرفتن مرخصی نزد آنها می آید، شبی را پیش آنها می ماند و صبح روز بعد به پادگان محل خدمتش می رود. روزی بازرس راه آهن، همراه دو كارمند، به محل خدمت پیرمرد می آیند، و پس از سئوال و جواب و صحبت درباره ی ساختمان محل از آنجا می روند. چندی بعد دریافت حكم بازنشستگی زندگی آرام سوزن بان پیر را بر هم می زند. روز بهد راهبان جوانی به محل كار پیرمرد می آید و اعلام می كند كه جانشین او است. پیرمرد متأثر از وضعی كه برایش پیش آمده، قبل از ترك خانه، به اداره ی محل كارش می رود و به حكم بازنشستگی اعتراض می كند؛ اما مسئولان اعتنائی به او نمی كنند. سوزن بان به كافه ای می رود و مست می كند. فردای آن روز به اتفاق همسرش، با یك گاری، محل را ترك می كند.