مردي كه روزنامه نگار است، براي ديدار تنها فرزندش سياوش، از آمريكا به آلمان مي رود. پدر از جدايي همسرش مي گويد و زندگي اش را پس از آن براي پسر بازگو مي كند. درضمن درمي يابد سياوش نيز در حال جدايي از همسرش است و براي هزينه سقط جنين او دچار مشكل مالي شده است. دو مرد آلماني كه نئونازي به نظر مي رسند، به پدر و پسر حمله مي كنند و كيف پدر را مي ربايند. پدر زخمي مي شود و پسر براي فراهم كردن هزينه معالجه او به همكلاسي هايش رو مي كند، اما نتيجه اي نمي گيرد. صاحب كارش در رستوران نيز به او پولي نمي دهد. تنها كسي كه باقي مانده، دوستش رضاست كه با مشورت پدرش، ويدئو و دوربين ويدئويي خانواده را مي فروشد و پول به دست آمده را به سياوش مي دهد. پدر سياوش، پس از معالجه به سراغ دو مرد آلماني مي رود و پس از مضروب كردن آنها كيفش را پس مي گيرد. هنگام بازگشت به ايران، سياوش نيز در فرودگاه به پدرش مي پيوندد.