فیلم با آهنگی شاد شروع میشود و پسربچهای را نشان میدهد که با نان سنگکی در زیر بغل در حال رفتن به خانه است؛ در حالی که شئای مانند توپ را شوت میکند. ناگهان در کوچهای حضور یک سگ مانع از عبور او میشود. آهنگ قطع میشود و پسرک از ترس فرار میکند و کوچه را برمیگردد. پسرک که از سگ فاصله گرفته است، منتظر میماند تا سگ کنار برود. در همین زمان جوانی سوار بر الاغ و پس از آن یک دوچرخهسوار از آنجا به راحتی و به سرعت عبور میکنند و پسرک چون پیاده است نمیتواند همراه آنان از کوچه بگذرد. پسرک با اینکه از انتظار خسته شده است؛ ولی جرأت عبور از کوچه را ندارد. پس از مدتی پیرمردی با سمعکی در گوش از کنار او میگذرد. پسر از فرصت استفاده میکند و در سایه پیرمرد و با ترس به راه خود ادامه میدهد. در میانه راه پیرمرد وارد خانه خود میشود و پسربچه به ناچار ادامه مسیر را به تنهایی طی میکند. او وقتی به سگ میرسد از ترس شروع به دویدن میکند. سگ به طرف او میجهد و پسرک با پرتاب تکهای نان او را آرام میکند. سگ که آرام شده، پسر را دنبال میکند؛ در حالی که دم خود را [شاید به این دلیل که صاحبی پیدا کرده است] مرتب تکان میدهد. سگ همچنان او را دنبال میکند تا این که پسر وارد خانه میشود. مادرِ پسر که سگ را میبیند، در را محکم به روی سگ میبندد. سگ که به نظر میرسد ناراحت است، پشت در لم میدهد. لحظهای بعد پسرکی دیگر با کاسهای ماست به سگ نزدیک میشود. دوربین بر تصویر وحشتزدهٔ پسر با صدای پسزمینهٔ پارس سگ ثابت میشود.
توضیحات :
کیارستمی تا زمان ساخت این فیلم نزدیک به ۱۵۰ فیلم کوتاه تبلیغاتی ساخته بود، ولی هنوز ابزار دوربین و شیوه کار با آن را نمیشناخت!
کیارستمی برای یافتن پسرک فیلم و خانه مورد نظر و نیز کوچه پسکوچههای به هم پیوسته روزهای متوالی جستجو میکند تا سرانجام در حوالی امامزاده صالح در منطقه شمیران آن را مییابد.
فیلمبرداری صحنه مربوط به سگ (ورود پسر به خانه و سپس لمدادن سگ پشت در) ۴۰ روز به طول انجامید، چون کیارستمی حاضر نبود از کات استفاده کند! صحنه مذکور بالاخره ضبط میشود، اما کیارستمی با خونسردی اعلام میکند که به برداشت دومی نیاز داریم چون ممکن است فیلم در لابراتوآر خراب شود! این مسئله موجب میشود تا فیلمبردار (مهرداد فخیمی) گروه را ترک کند.
فخیمی در اوج بگومگو با کیارستمی نسخهای از کتاب فیلم و کارگردان نوشته دان لیوینگستن را به کیارستمی نشان میدهد. کیارستمی با خواندن کتاب متوجه میشود نان و کوچه بر اساس فرمولهای ارایه شده پر از اشتباه است. از اینجا تردیدهای وی شروع میشود. اما به کار خود ادامه میدهد و در نهایت پس از تحسین هژیر داریوش در مصاحبه مطبوعاتی اعتماد به نفس او را برمیگرداند.