سعید كه در سال آخر دبیرستان تحصیل میكند، بدون اطلاع مادر و پدربزرگش، به ورزش كشتی میپردازد و به زودی استعدادش مورد توجه مربیان قرار میگیرد. پدربزرگ سعید كه خود از پیشكسوتان ورزش است، زودتر از مادر سعید، موضوع را میفهمد و شادی خود را پنهان میكند، ولی از شنیدن خبر كشتیگیرشدن سعید، ناراحت میشود و این ناراحتی زمانی به اوج میرسد كه میفهمد مربی سعید، جوكار ـ رقیب شوهرش كه در یك مسابقه كشتی، سهواً باعث مرگ پدر سعید شده است اصرار سعید و پدربزرگش سبب میشود مادر، كشتیگرفتن سعید را بپذیرد. سعید از طرف باشگاهش در مسابقات انتخاب كشتیگیران برای حضور در تیم ملی، شركت میكند و با زحمت فراوان، موفق میشود به مسابقه نهایی راه یابد اما روز مسابقه نهایی مصادف میشود با روز كنكور ورودی دانشگاه ها و به اصرار مادر سعید بدون توجه به مسابقهای كه در پیش دارد، در كنكور شركت میكند. رقیب سعید كه به او و پدربزرگ پیشكسوتش ارادت خاصی دارد، با اصرار خود و وساطت دستاندركاران سازمان تربیت بدنی، زمان كشتی را عقب میاندازد. مربی سعید و همكاران او، خوشحال از موقعیت به دست آمده، به دنبال سعید میروند و بعد از امتحان كنكور، برای مسابقه آمادهاش میكنند. سعید در یك رقابت تنگاتنگ رقیب خود را شكست میدهد و به عنوان نفر اول، راهی تیم ملی میشود. پدربزرگ سعید، از اینكه نوهاش از پای آسیبدیده حریف به عنوان پل پیروزی خود استفاده نكرده، شاد است.