جهانگیر و همسرش رویا با دو فرزند خود سال هاست زندگی آرامی دارند، اما رویا برای بوجود آوردن فضایی متفاوت و جدید در زندگی خانوادگی مشغول رویاپردازی می شود و قصه های مختلفی را سرهم می كند. چندی بعد جهانگیر به او پیشنهاد می كند كه قصه هایش را به روی كاغذ بیاورد. رویا سر ذوق آمده و در كلاسی ثبت نام می كند. او می خواهد موضوعات خاص و متفاوتی را برای نوشتن انتخاب كند، اما استادش پیشنهاد می كند كه از زندگی خود سوژه بگیرد. رویا هم همین كار را انجام می دهد، ولی در خانه موفق به نوشتن نمی شود و به خانه مادرش پناه می برد. بعد از مدتی به خانه برمی گردد و بعد از درگیری های متفاوت با همسرش بالاخره یك نسخه از قصه ی كامل شده را به همسرش می دهد و جهانگیر بعد از خواندن قصه كه موضوع زندگی خودشان بود رویا را بهتر می شناسد و با او بهتر روبرو می شود.