محسن تابان بعد از ازدواج با آهی راهی سفر می شوند. در جاده، پلیس مشغول بازرسی اتومبیل ها می باشد تا سارقینی را كه موجودی صندوق یك كارخانه را با خود برده اند دستگیر كند. اما سارقین با استفاده از یك لحظه غفلت محسن ساك محتوی پولها را در باربند ماشین آن ها جاسازی می كنند. در جاده ساك از روی باربند می افتد و ماشین بعدی كه سرنشینان آن زن و شوهر جوانی هستند ساك را به محسن و آهی تحویل می دهند.محسن و آهی بعد از مستقر شدن در یك هتل تازه متوجه شباهت ظاهری ساك می شوند. در همین زمان یكی از سارقین برای بردن پول به زور به اتاق آن ها می آید. خوشحال شده، از تحویل آن ها به مرد سرباز می زند و سارق با ضربه ای بیهوش نقش زمین می شود. زن و شوهر كه فكر می كنند مرد را كشته اند، او را در صندوق عقب می گذارند و از هتل فرار می كنند اما در راه سارق به هوش می آید و ماشین را با پولها می برد، زن و شوهر جوانی كه ساك را در جاده به محسن و آهی تحویل داده بودند ماشین آن ها را می بینند و به مرد مشكوك می شوند، آهی و محسن هم از راه می رسند و با كمك هم بعد از یك تعقیب و گریز طولانی سارق را دستگیر می كنند و پول ها را هم به صاحبانش برمی گردانند.