بوعلی نوجوانی در بخارا، امیر نوح بن منصور سامانی را مداوا می كند. سه پسر امیر با مسموم كردن غذای پدر درصدد كشتن او بوده اند. بوعلی ماجرا را برملا می كند و امیرزادگان بر او كینه می گیرند. سلطان محمود غزنوی دو پیك به خانه بوعلی می فرستد و او را به خانه خود می خواند. به پیك ها اطلاع می دهند كه بوعلی در دربار سامانیان است بوعلی بنا به وصیت پدر تعهد كرده است كه با تركان غزنی محشور نباشد. پادشاه سامانی درصدد است بوعلی را به سلطان غزنه پیشكش كند، اما قبل از اجرای تصمیمش به دست سه فرزند خود از پای درمی آید. بوعلی نیز فرصت را مغتنم می شمرد و می گریزد. ابتدا به دیدار مادر می شتابد و پس از آن در پی اوضاع نامساعدی كه در اثر برچیده شدن حكومت سامانیان به دست غزنویان بوجود آمده به دربار سیده ملك خاتون، بانوی آل بویه پناهنده می شود و چند صباحی در آرامش زندگی می كند. دیری نمی پاید كه سفیران جنگ سلطان محمود به ری می آیند و بوعلی برخلاف میل ملك خاتون از ری می رود و پس از آن كه به وزارت شمس الدوله دیلمی می رسد و ماجراهایی را از سر می گذراند به بیماری قولنج در می گذرد.