سرگرد تیموری از طرف تیمسار برای كشتن یك سرهنگ نیروی كماندو بدلیل سركوب نكردن مخالفان رژیم در شهر قم، مأمور می شود.سرگرد تیموری بعد از به قتل رساندن سرهنگ دستگیر شده و در یك بازداشتگاه با حاج هاشم قمی كه از مبارزین و مخالفین رژیم است هم سلول می شود، تیمسار در یك ملاقات از تیموری می خواهد كه خود را یك مبارز معرفی كند تا حاج هاشم قمی به او اعتماد كند. سرگرد تیموری و حاج هاشم قمی در راه انتقال به زندان دیگری فرار می كنند اما طبق نقشه ی تیمسار حاج هاشم كشته می شود و تیموری به عنوان نفوذی با دوستان حاج هاشم ارتباط برقرار می كند، اما مبارزین به تیموری ثابت می كنند كه متوجه نفوذی بودن او شده اند.از طرفی تیمسار، سرهنگ مهدوی دوست صمیمی تیموری را مجبور می كند تا مأموریت به قتل رساندن سرگرد تیموری را بپذیرد چرا كه تیمسار قصد دارد كشته شدن تیموری را به نفع خود و از مشكلات و تسویه حساب های داخلی نیروهای مذهبی و مخالفان رژیم اعلام كند. سرگرد تیموری از مأموریت مهدوی آگاه می شود و بعد از كشتن او به سراغ تیمسار می رود و او را هم به قتل می رساند و زمانی كه قصد فرار با خانواده خود را دارد بوسیله عوامل رژیم كشته می شود.