ماجرای قهرمانیها و مردانگی و صداقت «داش آکل» را همهٔ مردم شیراز میدانند. یک حاجی شیرازی که زمانی با او همسفر بوده و فضایل نیک داش آکل را میدانسته قبل از مرگش وصیت میکند که داش آکل به کارهای زندگی و املاک او رسیدگی کند. داش آکل در برخورد با خانوادهٔ حاجی دختر او را میبیند و به او دل میبندد، حال آنکه دختر سن کمی دارد. عشق دختر، داش آکل را به شراب خواری میکشاند. «کاکارستم»، که دشمن داش آکل است با آن که بارها در جدال تن به تن از او شکست خورده معهذا همه جا در غیابش رجزخوانی میکند. داش آکل ازدواج با دخترک را به علت سن زیاد خود، دور از مردانگی میداند و ترتیب ازدواج او را با یکی از خواستگارانش میدهد. شب عروسی دخترک، وقتی داش آکل از میخانه برمی گردد، با کاکارستم روبرو میشود و جدال آنها در شب بعد به آنجا میکشد که کاکا در شرایطی که شکست خورده، قمه را از پشت در بدن داش آکل فرو میکند و داش آکل در همان حال گلوی کاکا را آنقدر میفشارد که خفه میشود و بعد خود نیز میمیرد..