دو گروه قاچاقچی سكه های عتیقه در زاهدان به جان هم می افتند و یك گروه اعضای گروه دیگر را از پا درمی آورد و دو تن از آنها پس از تجاوز به لیلا، همسر مردی به نام بلوچ، به سمت پایتخت حركت می كنند. بلوچ با قاچاق چی ها درگیر می شود و به اتهام قتل قاچاق چی هایی كه به دست گروه دیگر كشته شده اند به زندان می افتد. بلوچ پس از دوازده سال از زندان آزاد می شود، و رد قاچاقچی هایی را كه به همسرش تجاوز كرده اند می یابد. او عبدالله، یكی از قاچاق چی ها، را در مغازه اش به قتل می رساند، اما قبل از پیدا كردن امیر ، سركرده ی قاچاق چی ها، با زنی به نام فرنگیس آشنا می شود كه سعی دارد بلوچ را از فكر كشتن امیر منصرف كند. بلوچ به رابطه ی امیر و فرنگیس پی می برد و امیر را به قتل می رساند. سپس همسرش را در خانه ای عمومی می یابد و همراه او به زادگاهش، كه روستائی ویران شده و متروك است، بازمی گردد.