سرگروهبان احمد صالحی و گروهبان گیلانی در یك دهكده ی جنوبی با قاچاقچیان مبارزه می كنند. ملوسیاه، دوست قدیمی سرگروهبان صالحی، درخدمت قاچاقچی سابقه داری به نام جاسم است. ملوسیاه به سرگروهبان قول می دهد كه از كارهای خلاف دوری كند. سرگروهبان صالحی با دختری كولی به نام ساراآشنا می شود و با او قرار ازدواج می گذارد. افراد جاسم، كه سرگروهبان را مانع كار خود می بینند، او را به شدت مصدوم می كنند، و ملوسیاه برای كمك به سرگروهبان وانمود می كند كه حاضر به همكاری با آنها است. او یك محموله ی قاچاق را به مقصد می رساند و انبار محل اختفای اجناس قاچاق جاسم را می یابد، و به كمك سرگروهبان صالحی جاسم و افرادش را به دام می اندازد. ملوسیاه سراغ كار شرافتمندانه ای می رود و سرگروهبان صالحی با سارا زندگی مشتركی را آغاز می كند.