ابی جوان سر به هوا و بزن بهادری است كه كوشش های برادرش كریم و مادرش برای به راه آوردن او بی نتیجه است. كریم، به توصیه یدایی اش ، ابی را با دختری به نام نسرین آشنا می كند كه از پسر نا بینایش سعید مراقبت می كند و در كافه ی عباس آواز می خواند. كریم ابی را از ادامه ی رابطه با نسرین بر حذر می درد و با دیدن نسرین در می یابد كه او زنی است كه سالها پیش در بندر رها كرده و سعید فرزند خود اوست . آن دو با هم آشتی می كنند، و ابی گمان می كند كه كریم به او نارو زده است . ابی، به توصیه ی عباس ، كریم را به خانه ی خلوتی می كشاند تا از او انتقام بگیرد ؛ اما نسرین ماجرای علاقه یدیرین خود و كریم را به ابی توضیح می دهد. ابی خود را وارد معركه می كند و به ضرب چاقوی عباس از پا در می آید.