زهره دختر فقیری است كه با مسعود آشنا می شود؛ اما اشرف، پدر مسعود كه مرد متمولی است، با ازدواج آن دو مخالفت می كند. زهره وانمود می كند كه یتیم است؛ اما جهانگیر فاش می كند كه عصمت، مادر معروفه ی زهره، در قید حیات است. مسعود، به رغم نظر پدرش، با زهره ازدواج می كند و اشرف طبق نقشه ی جهانگیر پسرش را به بهانه ی رسیدگی به امور تجارت خانه اش در بیروت به سفر می فرستد. جهانگیر با ترفند زهره را نزد مادرش می كشاند و از او اخاذی می كند. در مرافعه ای جهانگیر عصمت را به قتل می رساند، و او و زهره پس از محاكمه به حبس محكوم می شوند. زهره در زندان دختری به دنیا می آورد و او را به مسعود می سپارد. مسعود، كه همسرش را طرد كرده، همراه پدر و دخترش به خرمشهر می رود، و تنها كسی كه به ملاقات زهره می رود جلیل، دوست نوازنده ی مسعود است. زهره پس از پنج سال حبس آزاد و به كمك جلیل خواننده ی مشهوری می شود. اشرف ورشكست و نابینا شده و زهره به كمك جلیل آنها را می یابد؛ اما مسعود او را از خود می راند، زهره به قصد خودكشی مقداری قرص می خورد، اما كارگران هتل محل اقامتش او را نجات می دهند و مسعود كه با اعتراف پدرش متوجه قضایا شده با دخترش آذر به ملاقات همسرش می رود.