كیوان و داریوش در طی یك ماجرای تصادفی با ترانه و دوستش كیمیا، آشنا می شوند كه منجر به علاقه متقابل و دوجانبه كیوان و ترانه و داریوش و كیمیا می شود. ترانه با دوستانش شرط می بندد كه كیوان را سر كار بگذارد ولی در طی روابطش با او واقعاً عاشقش می شود. داریوش هم با كیمیا ازدواج می كند. اما كیمیا برای داریوش فاش می سازد كه همه ی ماجرای عشق ترانه به كیوان یك شرط بندی است. این درحالی است كه كیوان برای رسیدن به آرزوهایش و خواسته های ترانه خود را به آب وآتش می زند و تصمیم دارد همراه ترانه به خارج از كشور برود. داریوش با اطلاع از بازی شرط بندی ترانه و دوستانش موضوع را به كیوان می گوید و كیوان هم برای انتقام گرفتن از ترانه اقدام می كند، درحالی كه ترانه اعتراف می كند واقعاً عاشق كیوان شده و دیگر به آن بازی اولیه اهمیتی نمی دهد. سرانجام كیوان متقاعد شده و با ترانه ای كه به همه ی دلبستگی های قبلی اش پشت پا زده زندگی تازه ای را آغاز می كند.