ماتیو هرگز پدرش را نشناخته است. مادرش همیشه به او گفته است که ثمره یک شب ایستاده است. یک روز صبح ، در آپارتمان پاریسی ، او از کبک تلفنی دریافت می کند که به او می گوید پدرش تازه درگذشته است. ماتیو تصمیم می گیرد به مراسم تشییع جنازه برود و با دو برادر کانادایی که تازه فهمید او دارد ملاقات کند. در مونترال هیچ کس از وجود او آگاهی ندارد و ماتیو متوجه می شود که در یک سرزمین خصمانه قرار دارد..