شاهسو بنا بر حرفهاش مجبور به نقل مکان به آدانا میشود. رخ دادن این تحول، به رویارویی او با پدربزرگش منتهی میشود. در این ماجراجویی شاهسو خود را در جامعهای غیرمعمول و مرموز به نام “مار” که از نژاد “شاهماران” است، مییابد. مردم مار تبار، به افسانهٔ شاهماران که نماد عشق و خرد است ایمان دارند و با وارد شدن شاهسو به جمعشان در انتظار تکمیل پیشگویی تاریخیشان هستند. هنگامی که گذر زندگی شاهسو با ماران تلاقی میکند، زندگیاش مسیری کاملاً متفاوت به خود میگیرد.