کوشیرو ماتسودایرا در تانجوسان بان در ایچیگو به عنوان یک فرد عادی زندگی می کند و در محاصره افرادی است که او را دوست دارند، از جمله پدرش ساکوبی، که برای تانجوسان بان کار می کند. یک روز بسیاری از مقامات شاغل در تنجوسان بون به کوشیرو می آیند...
یک همسایه با سقوط گل های گلدانی از بالکن یک مجتمع آپارتمانی جان خود را از دست می دهد. مردی که پدرش از زوال عقل رنج می برد، شروع به این سوال می کند که آیا واقعاً یک تصادف بوده است یا خیر.
با الهام از یک اتفاق واقعی در ژاپن، هارو که به هیروشیما در جنوب ژاپن نقل مکان کرده است، وقتی به استان ایواته در شمال ژاپن باز می گردد، با یک متصدی باجه تلفن در میانه ناکجاآباد روبرو می شود.