النا آنایا (به اسپانیایی: Elena Anaya) بازیگر اسپانیایی است که سابقه ی حرفهاش به سال ۱۹۹۵ میلادی ، برمی گردد. بیشتر شهرت وی به خاطر بازی در فیلم پوستی که در آن زندگی می کنم است.
النا در اسپانیا به دنیا آمد. وی دختر یک مهندس و یک زن خانه دار است. از سه فرزند خانواده، النا جوان ترین آنهاست. وی یک همجنسگراست و در سال ۲۰۰۸ میلادی ، با زوج خود ازدواج نمود.
برای ادای احترام به همسر خود که در حادثه رانندگی کشته شد دکتر"رابرت لدگراد" تلاش می کند تا پوستی بی نقص به وجود بیاورد در مقابل سوختگی،بریدگی و صدمات دیگر مقاوم باشد.هنگامی که او به کامل کردن پوستش روی بیمار شجاع خود نزدیک می شود حقایقی در مورد...
"ساموئل پیر" پرستاری است که فرد خطرناکی را درمان می کند، یک دزد.افراد او همسر باردار "ساموئل" را گروگان می گیرند تا رئیس خود را از بیمارستان فراری دهند و...
اتاق هتلي در مركز شهر رم در خدمت دو زن جوان به عنوان محل قرار مي باشد كه اخيرا همديگر را شناخته اند با ماجراهايي كه بین آن دو اتفاق مي افتد مي توانند به وجود يكديگر نفوذ كرده و روح همديگر را احساس كنند...
"جولیت" هنگامی که در قاهره منتظر همسرش است،در رابطه ای عاشقانه با دوست او "طارق" که پلیسی بازنشسته است گرفتار می شود.در حالیکه "طارق" او را در شهر همراهی می کند،آن دو وارد رابطه ای مخفیانه می شوند که هر دو آنها را به دردسر می اندازد...
چهار زن نقش حمله ای خطرناک به یک گروه قاچاق مواد مخدر مکزیکی طراحی می کنند. آنها که در پی گرفتن انتقام هستند، با این حمله زندگی خود را برای همیشه تغییر می دهند...
فیلم درباره "جاکوز مسرین" گنگستر معروف دهه 60 و 70 فرانسوی است که تبدیل به دشمن شماره یک مردم فرانسه و مرد هزار چهره شد.بعد از فرار شجاعانه از زندان او به خاطر تعداد زیادی سرقت آدم ربایی و قتل معروف شد تا در سال 1979 به ضرب گلوله کشته شد...
نویسنده فیلمهای بزرگسالان "کارتر وب" پس از ترک بازیگر فیلمهایش به خانه مادر بزرگ خود نقل مکان می کند.در آنجا او به دختر همسایه رابطه ای برقرار می کند و...
داستان واقعی "باربارا دالی" دختری زیبا که با مردی بالاتر از سطح خود به نام "بروکس بیکلند" ازدواج می کند. تنها فرزند آنها به چشم پدر خود یک انسان شکست خورده است. همانطور که او بزرگ می شود به مادر تنهای خود نزدیک تر می شود دانه های یک تراژدی کاشته می شود ...
اسپانیا، قرن هفدهم."دیگو التریسه"، سربازی شجاع و وفادار، تحت فرمان ارتش پادشاهش می جنگد.بهترین دوست او "بالبوا"، به تله افتاده و در آستانه مرگ از او می خواهد مراقب پسرش بوده و او را به عنوان یک سرباز بزرگ کند...
پرستاری که به تازگی در بیمارستان کودکان مشغول بکار شده است، نا امیدانه تلاش می کند تا بیمارانش را در مقابل حمله های ناگهانی موجودی عجیب محافظت کند...