روری هیو کالکین (به انگلیسی: Rory Hugh Culkin) (زادهٔ ۲۱ ژوئیه ۱۹۸۹) یک بازیگر آمریکایی است. او برادر کوچکتر مکالی کالکین و کیرن کالکین بازیگران سینما و تئاتر است.
کالکین در نیویورک به دنیا آمد. او فرزند پاتریشیا برنتروپ و کریستوفر کیت کالکین بازیگر حرفهای پیشین تئاتر برادوی است. روری آخرین بچه در میان هفت فرزند خانواده است. او ۴ برادر به نامهای شین، مکالی، کیرن و کریستین و ۲ خواهر به نامهای داکوتا و کوئن دارد. او همچنین برادرزادهٔ بانی بدلیا (هنرپیشه) است.
در تلاش برای شروع دوباره، آدام (ایوانز) در حالی که به محله قدیمی خود باز می گردد تا شیاطین خود را آرام کند در حالی که برادر مردی که او کشته است به دنبال انتقام است، به دنبال رستگاری می گردد.
زمستان 1843 یک زن جوان در پی مرگ مرموز مادرسالار خانواده اش تحت تحقیقات است. به خاطر آوردن او از وقایع نور تازه ای بر نیروهای بی سن و سال پشت این فاجعه می افکند…
این فیلم که در سال 1987 و در اسلو اتفاق می افتد، داستان پسری 17 ساله ای را دنبال می کند که قصد دارد از تربیت سنتی خود فرار کند و اولین گروه بلک متال نروژی را به همراه گروهش دایر کند. او برای اینکه نام گروه موسیقی آنها بر سر زبانها بیفتد، دست به شیرین...
داستان در مورد سه جنایتکار حرفه ای است که خود را در یک انباری با درهای بسته می بینند اما همه ماجرا این نیست و اتفاقات بدتری در انتظار آنهاست…
هنگامی که یک محقق مشهور معماری در طی یک سخنرانی ناگهان بیمار می شود، پسرش جین (جان چو) متوجه می شود که در شهر کلمبوس ایالت ایندیاتا گرفتار شده است، جایی که پدر معمارش در کما قرار دارد. جین با دختر جوانی به نام کیسی ملاقات می کند که می خواهد به جای...
جک پس از اینکه پدرش در یک سانحه رانندگی کُشته می شود، برای مراقبت از مادرش (که در سانحه مصدوم شده بود) به خانه بازمیگردد. اما رفتن او به آنجا باعث می شود تا اسرار و دروغ های تاریکی در مورد خانواده، پدر و مادر، دوستان و هویتش فاش شود...
داستان فیلم در اعماق جنگل های شمال کالیفرنیا اتفاق می افتد و در مورد ساکنان این منطقه است که در حال مبارزه با حملات مکرر گروهی از آدم ربایان هستند...
آنا از بیماری انزواطلبی رنج می برد و آنقدر ناتوان شده که وقتی سه جنایتکار به خانه اش وارد می شوند نمی تواند فرار کند.اما آنچه مزاحمان نمی توانند بفهمند اینست که بیماری او فقط روانی نیست…
دختر جوانی زندگی خود و پدر و مادر الکلی خود در نبراسکا را رها می کند و با اسلحه ای شروع به سفر می کند.در میان راه او با "گلندا" آشنا می شود که او را زیر پر و بال خود می گیرد...
ده سال از ماجرای قتلهای پیشین گذشته است. «سیدنی پرسکات» که با نوشتن کتابی از ماجراهایی که بر سرش گذشته بود، اکنون به زندگی طبیعی بازگشته، دوباره با «شبح چهره» روبرو می شود.