هلن که یک کشیش است، دانشمند لیزبث با درخواستی ناامیدانه برای کمک به او نزدیک می شود. مرد جوانی که پس از کشتن یک زن و شوهر مسن به بخش روانپزشکی با امنیت بالا فرستاده شده بود، در حالی که در حال غوغا میکرد، اقدام به خودکشی کرد...
"کریستن" برای دنبال کردن رویای حرفه ای خود مزرعه خانوادگی در جزیره ای کوچک را ترک کرده و به کپنهاگن می رود.وقتی پدرش از دنیا می رود او به مزرعه که تغییر زیادی نکرده بازمی گردد.او یک آگهی در روزنامه منتشر می کند تا برای اداره مزرعه و مراقبت از برادرش...