ستاره دختر بیست ساله ای است كه پس از مرگ پدرش ـ كه با موتورسواری روی دیوار مرگ گذران زندگی می كرده ـ زندگی سخت و فقیرانه ای با مادرش اعظم و برادر كوچك ترش شهاب دارد. شهاب اكنون حرفه پدر را ادامه می دهد اما به دلیل بی علاقگی و ناشی بودن، مشتری چندانی ندارد و از همین رو محمود كه با پدر شهاب و ستاره شریك بود تصمیم به بستن و تعطیلی دیوار مرگ می گیرد و پس از افتادن شهاب از دیوار و شكستگی پایش، در این امر راسخ تر می شود. ستاره با اصرار زیاد به محمود می قبولاند كه خودش توانایی این حرفه را دارد و پس از تمرین فراوان، كارش با استقبال فراوان مشتریان و رسانه ها روبرو می شود. اعظم و شهاب پس از آنكه ماجرا را می فهمند ابتدا او را از این كار منع می كنند اما با اصرار محمود قانع می شوند؛ تا آنجا كه شهاب هم پس از بهبودی پایش، ستاره را در موتورسواری روی دیوار همراهی می كند. استقبال از درخشش ستاره، برخی سرمایه گذاران را برمی انگیزد تا به او پیشنهاد كنند كارش را در خارج از كشور نیز عرضه كند. اما در آستانه عزیمت به خارج، ناگهان دیوار مرگ به حكم دادگاه توسط نیروی انتظامی تعطیل می شود و علت این تعطیلی نیز مسأله دار بودن موتورسواری یك دختر جوان اعلام می شود. ستاره تلاش می كند این مانع را از سر راه بردارد اما به نتیجه نمی رسد. برای همین به راه حل تازه ای فكر می كند.